حديث صحيفه و قلم (3)


 

نويسنده: دکتر سيد علي هاشمي (1)




 

احتمال جعل؟!
 

احتمال جعل اين حديث از سوي دشمنان اسلام براي ايجاد اختلاف بين مسلمانان، علاوه بر مخالفت با قرائن ياد شده، در صورتي پذيرفتني است که شواهدي آن را تاييد کند؛ يا افراد جاعل و ضعيف در سند حديث حضور داشته باشند و سند حديث مورد خدشه باشد و يا محتواي حديث بيانگر مطلبي باشد که بتواند قرينه بر جعل حديث باشد؛ در حاليکه در اين حديث هيچ کدام از اين دو مورد مشاهده نمي شود:
1. نقل هاي متعدد با سندهاي معتبري از اين حديث - حداقل در ميان اهل سنت - داريم که احتمال جعل را در سند حديث نفي مي کند. بزرگان اهل سنت به رغم اينکه بر نقل کردن روايت هايي که خلاف انديشه هاي آنان است. تعمد دارند و بسيار بر آن سخت گيري مي کنند. اما تنها بخاري هفت بار اين حديث را به نقل هاي مختلف در صحيح خود مي آورد و مسلم، سه بار. ابن ابي احديد (2) و ذهبي که تعصب و سخت گيري خاصي دارد، بر صحت اين حديث ادعاي اتفاق مي کنند (السيره النبويه: ص 384). به دليل محکمي سند اين حديث است که تلاش آنان بر اين بوده که يا نام خليفه دوم را در حديث نياورند، يا الفاظ آن را مقداري نرم تر بسازند و مثلاً به جاي «يهجر»، «أهجر» يا «قد غلب عليه الوجع» بگويند و يا به توجيه رفتار و گفتار او بپردازند.
2. محتواي اين حديث هم امري جديد و غير روشن نيست که بتواند اختلاف ميان تشيع و اهل سنت را تشديد کند. اختلافات ما با اهل سنت در مباحث اعتقادي، عميق تر و صريح تر از اين رويداد است. ما در مساله امامت، به صراحت با ديدگاه اهل سنت مخالفيم و به جز امامان معصوم (ع)، خلفا و زمامداراني را که آنها قبول دارند، غاصب حق اهل بيت (عليه السلام) مي دانيم. بر اقدامات خلفا و صحابه نقدهاي جدي داريم و ... بنابراين اين حديث مطلب جديدي ندارد که موجب تشديد اختلاف بين شيعيان و اهل سنت شود.
ممکن است گفته شود که تعبيرات تندي که در اين حديث به خليفه دوم نسبت داده شده است، امري است که مي تواند موجب اختلاف شود. اما اين سخن هم قابل پذيرش نيست؛ زيرا اولاً خود اهل سنت اين سخنان را پذيرفته اند و بيش از ما نقل کرده اند و مخالف شأن مقتداي خود ندانسته اند. ما که کاسه داغ تر از آش نيستيم. ثانياً از خليفه دوم، نظير اين سخنان، تازگي ندارد و در سيره عملي او در زمان پيامبر و بعد از ايشان موارد متعدد از اينگونه تندروي ها را مي توان مشاهده کرد.
براي نمونه برخي از اينگونه اقدامات آشکار و غير قابل انکار خليفه دوم عبارتند از:
الف: تخلف از قرار گرفتن در لشکر اسامه بن زيد يکي از اين موارد است. پيامبر (صلي الله عليه و آله)، در آخرين روزهاي عمر شريفشان سپاهي را به فرماندهي اسامه بن زيد براي جنگ با روم مجهز کردند که خليفه اول و دوم از جمله افراد اين سپاه بودند. آن حضرت وقتي اکراه برخي از افراد را ديدند، مکرر مي فرمود: «به سپاه اسامه ملحق شويد! و لعن فرمود کساني را که از همرهي لشکر او سرباز زدند» (الطبقات الکبري؛ ج 4 ص 67 و )اين مطلبي روشن و غير قابل انکار در منابع شيعه و اهل سنت است. اگر کسي بخواهد به جهت حفظ شأن خليفه دوم، حديث صحيفه و دوات را انکار کند، بايد ماجراي سپاه اسامه و تخلف آن دو را هم انکار کند.
ب: نمونه ديگر مخالفت خليفه دوم با پيامبر (صلي الله عليه و آله) در رخداد صلح حديبيه است که او و عده اي از هم فکران او به صراحت با پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) مخالفت کردند و موجب شد پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) براي از بين بردن فتنه، مجدداً از ياران خود بيعت بگيرد که به بيعت رضوان معروف است. (3)
انکار وفات پيامبر (صلي الله عليه و آله) سوزاندن احاديث نبوي بعد از رحلت آن حضرت و منع نقل و نگارش حديث، بدعت هاي معروف خليفه دوم و ديگر موارد همه بيانگر روحيه خاص او است.

اختلاف تعابير نقل شده در اين روايت
 

از خليفه دوم، دو جمله مهم در اين رخداد نقل شده است. در بيان جمله دوم «حسبنا کتاب الله» اختلاف معنايي بين نقل ها وجود ندارد، اما جمله اول با تعابير متعددي نقل شده است. عمده ترين نقل هاي اين جمله عبارتند از:
ان رسول الله قد غلب عليه الوجع (صحيح البخاري: ج 7 ص 9 و مشابه آن در ج 5 ص 137-138 و از همين راوي با عبارت ها مشابه: ج 1 ص 37 و ج 8 ص 161)؛ فقالوا ما له اهجر؟ (همان: ج 4 ص 66)؛ فقالوا ما شانه اَهجر؟ (همان: ج 5 ص 137؛ صحيح مسلم: ج 5 ص 75؛ مسند احمد: ج 1 ص 222)؛ فقالوا هجر رسول الله (صحيح البخاري: ج 4 ص 31)؛ فقالوا ان رسول الله يهجر(صحيح مسلم:ج5 ص76)؛فقالو رسول الله يهجر (مسند احمد: ج 1 ص 355)؛ فقالوا هجر هجر رسول الله (فتح الباري في شرح صحيح البخاري: ج 18 ص 101)؛ فقالوا انما يهجر رسول الله (الطبقات الکبري: ج 2ص 243).

نکات
 

1. همه نقل هاي فوق از يک رخداد و از يک جمله حکايت دارند. بنابراين بايد ديد آيا مي توان تشخيص داد که کدام اصلي و کدام تغيير يافته کلمات اوليه است. توجه به برخي قراين روشن مي سازد که جمله خليفه دوم، تصريح به نسبت هذيان گويي (نعوذ بالله) به پيامبر (صلي الله عليه و آله) بوده است و راويان اين ماجرا يا نويسندگان کتاب ها، تعابير آن را ملايم تر ساخته اند.
2. در بيشتر نقل هايي که نام گوينده سخن آمده تعبير «يهجر» نيامده است. اما در مواردي که نام گوينده مشخص نشده، تعبير يهجر آمده است.
3. نقل ابوکر جوهري به روشني نکته فوق را تاييد مي کند. در اين نقل راوي مي گويد: عمر سخني گفت که معناي آن «قد غلب عليه الوجع» است که نشان مي دهد اين عبارت نقل به معناي عبارت اصلي بوده است، و راوي به جهت تندي آن، خود لفظ را نقل نکرده است. (4)

توجيهات اهل سنت درباره اين کلمه:
 

در اين که گوينده اين سخن خليفه دوم بوده است، ترديدي نيست. عموماً اين مطلب را که «هجر» در مورد مريض به معناي هذيان گفتن است، پذيرفته اند، اما براي توجيه سخن او بسياري گفته اند که اين کلمه استفهام انکاري است و اصل نقل، «اَهجر» بوده است، يعني آيا پيامبر هذيان مي گويد؟ يعني درست نيست که پيامبر هذيان بگويد. حتي برخي مثل قاضي عياض در شرح صحيح مسلم گفته است که اين جمله خليفه دوم در مقابل کساني بود که با آوردن صحيفه و دوات مخالفت کردند و خليفه دوم با آنها اينگونه برخورد کرد که آيا شما گمان مي کنيد پيامبر هذيان مي گويد؟
روشن است که اينگونه توجيهات هيچ مبناي منطقي ندارد. اگر هم بپذيريم که اصل کلمه «اَهجر» بوده است - هر چند شواهد خلاف آن است - و استفهام انکاري بوده است، چرا به دنبال آن «حسبنا کتاب الله» گفت؟ چرا پيامبر (صلي الله عليه و آله) ناراحت شدند؟ چرا زنان وعده اي از افراد با اين کلام او به مخالفت پرداختند. کاملاً در نقل هاي متعدد اين حديث روشن است که پس از برخورد تند خليفه دوم اختلاف و جنجال ايجاد مي شود؛ نه آنکه در مقابل مانعين نگارش وصيت بايستد.
برخي هم گفته اند از سر دلسوزي به حال پيامبر (صلي الله عليه و آله) به طور ناگهاني سخني بر زبان او جاري شد و منظور او ظاهر اين سخن نبود. برخي هم سعي کرده اند الفاظ ملايم تري را مثل «قد غلب عليه الوجع» را مورد بحث قرار دهند و به آن تعبير تند بپردازند.

علت مخالفت خليفه دوم از زبان وي
 

به هر حال در جاري شدن اين کلمات بر زبان خليفه دوم نمي توان اشکال جدي کرد، اما صرف نظر از نحوه سخن گفتن، امر مهم تر اين است که در اين ماجرا از نگارش وصيت پيامبر جلوگيري شد. علت اين مخالفت چه بوده است و آيا مي توان موضوع وصيت را حدس زد؟ علت مخالفت خليفه دوم را مي توان در گفتگوي او با ابن عباس مشاهده کرد. او در دوره حکومت خود، به ابن عباس از علت اين امر خبر داد و گفت:
اي پسر عباس! رسول خدا چيزي مي خواست و خداوند چيز ديگري اراده کرده بود. امر خدا محقق شود و مراد رسول خدا محقق نشد. (5)
حداقل مدلول اين گفتار، اگر از آن برتري خليفه دوم را بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نتيجه نگيريم، اين است که هرکار ناشايستي هم اگر انجام شود، به اراده خدا بوده و فرد گنهکار هيچ جرمي مرتکب نشده است.
در نقل ديگر، او دلسوزي بر اسلام و جلوگيري از اختلاف ميان مسلمانان را علت ممانعت از نگارش حديث شمرده است. (6) اما آيا مي توان پذيرفت که خليفه دوم از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به اسلام و مسلمانان دلسوزتر و از صلاح آنانگاه تر بوده است؟! علاوه بر آن که در خود اين نقل ها، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به صراحت بيان کردند که نگارش آن وصيت موجب مي شود که مسلمانان گمراه و گرفتار اختلاف نشوند. آيا نغوذ بالله، پيامبر (صلي الله عليه و آله) در اين سخنان خود معصوم نبود؟

توجيهات کلي اهل سنت
 

اهل سنت براي توجيه اين رفتار و گفتار خليفه دوم، سخنان مختلفي بيان کرده اند که مهم ترين آنان عبارتند از:
1) پيامبر (صلي الله عليه و آله) ابتدا مصلحت ديد وصيت کند،بعد مصلحت را در ترک آن ديد و از وصيت منصرف شد (صحيح مسلم بشرح النووي: ج 11 ص 90).
پاسخ: آيا پيامبر (صلي الله عليه و آله) به ميل خود از تصميمشان بازگشتند، يا آنکه به دليل تغيير شرايط از املاء وصيت منصرف شدند؟ مسلم است که بعد از عدم اطاعت از امرشان و متهم شدن به هذيان گويي و بلند شدن صداها به جدال و نزاع از اين امر منصرف شدند؛ زيرا فايده اي در نوشتن آن پس از اين سخنان نمي ديدند. بنابراين اين انصراف پيامبر (صلي الله عليه و آله) کار مانعين را توجيه نمي کند.
2) خليفه دوم ترسيد پيامبر (صلي الله عليه و آله) دستوراتي بدهد که مردم طاقت انجام آنرا نداشته باشند و بدين سبب مستحق عذاب شوند، و نيازي هم به بيان جديد نبود؛ زيرا هر چه امت بدان نيازمندند در قرآن آمده است: «ما فرطنا في الکتاب من شيء» و «اليوم اکملت لکم دينکم». و اين از فضايل خليفه دوم و فراست هاي او است (همان)
پاسخ: اولاً، مگر پيامبر (صلي الله عليه و آله) قبلاً به آنان تکليفي بيشتر از طاقتشان داده بود که خليفه دوم اين توهم به ذهنش آمد؟ در دين تکليف به ما لا يطاق جايز نيست. «لا يکلف الله نفسا الا وسعها» (بقره: آيه 286) و «و ما جعل عليکم في الدين من حرج» (حج: آيه 78) «ما يريد الله ليجعل عليکم من حرج وليکن يريد ليطهرکم» (مائده: آيه 6).
ثانياً: مگر مي توان امري را که مصلحت و خير است آن هم با آن تاکيد پيامبر (صلي الله عليه و آله) که درباره آن فرمود: «لا تضلون بعدي ابداً»، به خاطر سختي آن بر برخي افراد مانع آن شد؟ در حاليکه خداوند به مسلمانان دستور به اطاعت از پيامبر داده است و براي افراد جاي مخالفتي نگذاشته است: «و ما کان لمومن و لا مومنه اذا قضي الله و رسوله ان يکون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله، فقد ضل ضلالا مبيناً»، (احزاب: آيه 36)
ثالثاً: مگر خليفه دوم به امت، از خود آن حضرت دلسوزتر بود؟!
نقد سخن خليفه دوم در مورد اکتفا به کتاب الله در ادامه خواهد آمد.
3) خليفه دوم ديد پيامبر (صلي الله عليه و آله) در حال درد کشيدن است و املاء وصيت بر ايشان دشوار است، نخواست پيامبر (صلي الله عليه و آله) به دشواري بيفتد و اين زحمت را از آن حضرت برداشت و از طرفي هم مي دانست که همه چيز در قرآن است و نيازي به بيان ديگري نيست (صحيح مسلم: ج 11 ص 90؛ فتح الباري في شرح صحيح البخاري: ج 1 ص 186).
پاسخ: اولاً اگر دلسوزي هم بوده، دلسوزي بي جا بوده است؛ زيرا مردم را از کلمات راهگشاي آن حضرت در آخرين ساعات عمر شريفشان، محروم کرد؛ به ويژه که آن حضرت فرموده بعد از اين وصيت گمراه نمي شويد.
ثانياً: آيا دلسوزي با توهين و ناراحت کردن آن حضرت سازگار است؟ هيچ شاهدي بر دلسوزي در اين ماجرا وجود ندارد. به پيامبر توهين مي شود. در حضور ايشان جدل مي کنند؛ صداي خود را بلند مي کنند و آن حضرت را مي آزارند. آيا در اين امور نشاني از دلسوزي مي بينيد؟
بحث درباره کفايت قرآن در ادامه خواهد آمد.
4) برخي گفته اند که خليفه دوم و عده اي از حاضران از اين دستور رسول خدا (صلي الله عليه و آله) وجوب نفهميد، بلکه آن را ارشاد به کار بهتر دانستند، اما نخواستن آن حضرت را در حال به زحمت بيندازند (فتح الباري في شرح صحيح البخاري: ج 1 ص 186).
پاسخ: اين برداشت با عبارات اين حديث سازگار نيست و قرينه اي هم مؤيد آن نيست، بلکه قراين متعدد بر خلاف آن است از جمله:
اولاً: ظهور امر در وجوب است، نه در استحباب. ثانياً: عبارت «لا تضلون بعدي ابداً» که اهميت مطلب را مي رساند، با امر استحبابي سازگار نيست. ثالثاً: پيامبر (صلي الله عليه و آله) دستور خود را تکرار کرد (المعجم الأوسط: ج 5 ص 287 و ج 6 ص 162 ح 5334) و از عدم اطاعت آنان ناراحت شدند و افراد را به خاطر نافرماني آنان از نزد خود بيرون راندند. آيا مي توان شاهدي بر رضايت پيامبر (صلي الله عليه و آله) با اين مخالفت يافت؟ به نمونه هايي از ناراحتي آن حضرت و اصرار ايشان بر نوشتن حديث توجه فرماييد:
1. ... فلما اکثروا اللغو و الاختلاف عند النبي (صلي الله عليه و آله)، قال رسول الله (صلي الله عليه و آله) قوموا (صحيح البخاري: ج 7 ص 9).
2. ... فاختلفوا و کثر اللغط قال: قوموا عني و لا ينبغي عندي التنازع (همان: ج 1 ص 39 و ج 6 ص 11 و ج 7 ص 156؛ صحيح مسلم: ج 3 ص 1259؛ فتح الباري: ج 1 ص 185 و ج 8 ص 100 و 101 و ج 13 ص 289).
3. ... فقال ذروني فالذي انا فيه خير مما تدعوني إليه (صحيح البخاري: ج 4 ص 65؛ صحيح مسلم: ج 3 ص 1257؛ مسند أحمد: ج 1 ص 122).
4. ... فلما أکثروا اللغط و اللغو و الاختلاف غضب رسول الله، فقال: (قوموا أنه لا ينبغي لنبي أن يختلف عنده هکذا) فقال رسول الله صلي الله عليه و سلم أحزنتني فانهن خير منکم؛ (المعجم الأوسط: ج 5 ص 287؛ المعجم الأوسط: ج 6 ص 162/ 5334).
5. ... فقال صاحبک ما قال: «إن رسول الله يهجر» فغضب رسول الله (صلي الله عليه و آله) و ترکها و قال: إن رسول الله يهجر، فسمعه رسول الله(صلي الله عليه و آله) فغضب و قال: إنکم تختلفون و أنا حي قد أعلمت أهل بيتي بما أخبرني به جبرئيل عن رب العالمين أنکم ستعملون بهم ... (غايه المرام: ج 6 ص 107 و ص 99).
6. ... فقال عمر: هجر هجر استفهموه. فسمع النبي (صلي الله عليه و آله) ذلک فاشتد عليه ... (الايضاح: ص 359).
7. و قال رجل من القوم: إن الرجل ليهجر، فغضب رسول الله و أمر بإخراجه و إخراج صاحبه، ثم اتوه بالصحيفة و الدواة، فقال: بعد ما قال قائلکم ما قال، ثم قال: ما أنا فيه خير مما تدعوني إليه (غايه المرام: ج 6 ص 97).
8. فغضب النبي (صلي الله عليه و آله) ثم قال النبي (صلي الله عليه و آله): أنتم لا أحلام لکم ... (همان: ص 98-99).
9. ... أحزنتني فانهن خير منکم. (المعجم الأوسط: ج 5 ص 287 و ج 6 ص 162، 5334).
5) برخي نيز براي توجيه مخالفت خليفه دوم با دستور رسول خدا (صلي الله عليه و آله) گفته اند. او از اين ترسيد که پيامبر (صلي الله عليه و آله) - نعوذ بالله- درحال بيماري و درد سخني بگويند که دستاويزي براي منافقان گردد و آنان با تمسک به آن وصيت دين را مسخره کنند (صحيح مسلم بشرح النووي: ج 11 ص90؛ فتح الباري في شرح صحيح البخاري: ج 1 ص 186).
پاسخ: اين احتمال ناشي از اشکال در عصمت رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) از خطا و اشتباه در مقام بيان امور ديني است که سخني نادرست است و مخالفت آيات و روايات است و در جاي خود نقد شده است و اهل سنت نيز عصمت آن حضرت را در اين حوزه قبول دارند. علاوه بر آن، هيچ قرينه اي بر اين ادعا در اين ماجرا نيست. اگر هم چنين چيزي مي بود، باز مجوز توهين به آن حضرت نمي شد.
6) برخي گفته اند که دستور پيامبر (صلي الله عليه و آله) يک دستور امتحاني بود و واقعاً ايشان نمي خواستند چيزي بنويسند. خليفه دوم با فراست خود اين نکته را دريافت و مانع نوشتن شد (النص و الاجتهاد: ص 130).
پاسخ: اولاً: اين سخن با عبارت «لا تضلون بعدي ابدا» سازگار نيست. ثانياً: اين گونه امتحان کردن مستلزم دروغ گفتن است. ثالثاً: اگر امتحان هم بوده، افرادي مثل خليفه دوم سرافکنده اين امتحان اند؛ زيرا در حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله) به سر و صدا و نزاع برخواستند و آن حضرت را آزردند و تهمت هذيان گويي به ايشان زدند.

پي نوشت:
 

1.دکتري کلام اسلامي، جامعة المصطفي (صلي الله عليه و آله) العالمية.
2. شرح نهج البلاغة (ابن أبي الحديد) ج 6 ص 61: «قلت: هذا الحديث قد خرجه الشيخان محمد بن اسماعيل البخاري، و مسلم بن الحجاج القشيري في صحيحيهما، و اتفق المحدثون کافه علي روايته».
3. براي تحقيق بيشتر اين مطلب به کتاب النص و الاجتهاد مرحوم شرف الدين و مقاله نماذج من ايذائات عمر للنبي (صلي الله عليه و آله) و اعتراضاته عليه که از سوي مرکز المصطفي منتشر شده است، مراجعه فرماييد.
4. شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 61.
5. «يا ابن عباس و أراد رسول الله (صلي الله عليه و آله) الأمر فکان ماذا إذا لم يرد الله تعالي ذلک، أن رسول الله أراد أمراً، و أراد الله غيره، فنفذ أمر الله، و لم ينفذ مراد رسوله» (شرح نهج البلاغه: ج 12 ص 78).
6. «و لقد أراد في مرضه أن يصرح باسمه فمنعت من ذلک إشفاقاً و حيطة علي الاسلام لاورب هذه البنية لا تجتمع عليه قريش أبداً» (همان: ج 12 ص 21).
 

منبع:نشريه حديث انديشه، شماره7